دغدغه هایم

گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم  در کویر داغ و سوزان سایبانت می شوم   رخ نمایی برمن عاشق میان گل رخان  عمر نوحی را بگیرم جاودانت می شوم   خم ز ابرویم رها کن با نگاهی مهربان خنده بر لبهایم نهی من مهربانت می شوم   قصه پردازم تویی نقش مرا حاشا مکن راویم باشی عزیزم قهرمانت می شوم   پر گشا بر اوج مینا تا رسی بر طارق عشق وا  رهم از تیره گی چون آسمانت می شوم   با دلم(کیان) همراه شو در راه عشق و عاشقی راهی و همدل شوی من ساربانت می شوم     شاعر:حسن کیانور(کیان)توضیح: درباره اسم شاعر مطمئن نیستم   دغدغه هایم...

من حرفهای "همدلانه"  رو ......

از آشنایانم نشنیدم،

از نزدیکانم نشنیدم،

از بهترین دوستانم  نشنیدم،

از آدمهای تحصیل کرده نشنیدم،

حتی از آدمهایی با شرایط خودم،هم  نشنیدم،

همیشه از آدمهایی شنیدم که دل پاک و روح بلند داشتن. 

 

دغدغه هایم...

میدونی بعضی چیزا خیلی آزار دهنده است، اونقد که باعث میشه به نتایجی برسی که برخلاف غریزه و اصول زندگی و بقای انسانه! مادری برای طلب دستمزد پسر خردسالش وارد مغازه میشه،  مادر: اومدم دست مزد پسرم رو بگیرم پنج رو کار کرده، مغازه دار: باشه مادر با ناراحتی: دستمزدش رو خیلی کم بهش گفتی، مغازه دار: بیشتر از این نمیشه، مادر: خیلی کمه، من اگه مجبور نبودم پسر کوچیکم رو از مدرسه در نمیاوردم که بیاد کار کنه، مغازه دار با اخم: همینم زیادشه مادر با ناله: خیلی کمه، چند روز کار کرده خب بیشتر بهش بده، مغازه دار با پوزخند: بگو چیکار کرده!!!  یه روزنامه نمیتونه از وسط نصف کنه!  مادر روبه من: پسرم کوچیکه، اگه باباش زندان نبود که نمیفرستادمش بیاد کار کنه،  مغازه دار با بی حوصلگی: ایناش دیگه من مربوط نیست،...... چند روز کار کرده؟ مادر: پنج روز، پول رو بدید برم، مغازه دار دستمزد رو از دخل برداشت به مادر داد و مادر سریع رفت..... به مادره نگاه کردم که بیرون رفت و با پسر کوچیکش که منتظرش بود سوار ماشین شدند، مشتریها بی تفاوت به نظر میرسیدند، شاید در ذهنشون مغازه دار رو قضاوت میکردند،شاید مادر رو و شاید حس دلسوزی دغدغه هایم...